داستان صدای پول برای بوی غذا
مردی فقیر چشمش به مغازه خوراک پزی افتاد تکه نانی را بالای
بخاری که از سر دیگ بلند می شد، می گرفت و می خورد.
هنگام رفتن صاحب مغازه گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کرده
ای، باید پولش را بدهی.
مردم جمع شدند و مرد از همه جا درمانده، بهلول را دید و او را به
قضاوت دعوت کرد.
بهلول به آشپز گفت: این مرد از غذای تو خورده است؟
آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند
سکه نقره از جیبش در آورد و به زمین انداخت و گفت: ای آشپز
صدای پول را تحویل بگیر.
آشپز با تعجب گفت: این چه قسم پول دادن است؟
بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در
عوض باید صدای پول دریافت کند……….
کلمات کلیدی